باور به راستی چیست که در کنهِ تعریف های عوامِ خود خواص پندار مغروق است و هستیِ خود را ناله کنان به زبانِ فلاسفه سپرده و منِ انسانِ بی جایگاه حقِ نظر دادن درباره اش را ندارم؟مگر معنا فقط برای عدهٔ خاصی از انسان هاست که رخصت نمیدهند تا زبان بر کامِ خویش بچرخانم اما برای توجیه و تثبیتِ جایگاهِ خود، از نمایندگیِ من مایه میگذراند و خود را زبانِ الکنِ من تعریف میکنند که بقالِ سرِ کوچه عرضهٔ احقاقِ حق ندارد و من باید با رشادتِ خود حقِ او را برایش بستانم و من خود نمیدانم که در چه زمانی این مسئولیت را بر دوشِ او نهاده ام.

دندان بر جگرِ من نهاده و دائما سرنوشتم را خمیرِ بازیِ کودک خویش قرار داده و با نظریه دادن در موردِ رو‌شِ زندگیِ من برای معشوقِ خویش پوشاک تهیه میکند و کتابِ زندگیِ مرا مینویسد تا جایزهٔ حاصل از دیده بانیِ زندگیِ من را در دست بگیرد. و سهمِ من از آن امضایش باشد و من سرمست از تحرکِ دستِ او روی کاغذ، خود را سرمست نشان دهم، از منجیِ بال و پرم که هرچه دارد از من است و من هرچه قرار است داشته باشم از او.

بوی خون مرا میدهد این ایدئولوژیِ کبریاییت که برای ساختنش هم باید خون بدهم و هم اجرا کنم تا نامِ تو پاینده بماند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Melanie درخت سپیدار Trina . آموزش های همگانی Edith بک پک آشیخ لوازم آرایشی برقی Priscilla اخبار تکنولوژی